سوال و جواب اعرابی از حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه آله اجمعین (نقل از بحار الانوار)
عرض کرد میخواهم در نامه عمل من گناه نباشد،و همیشه خیر و خوبی باشد***فرمودند با پدر و مادر نیکی کن
عرض کرد میخواهم برای من عذاب قبر نباشد***فرمودند جامه خود را پاک نگه دار
عرض کرد میخواهم فردای قیامت ایمن باشم***فرمودند میان شام و خفتن به ذکر خدا مشغول باش
عرض کرد میخواهم داناترین مردم باشم***فرمودند ازخدا بترس
عرض کرد میخواهم از خاصان درگاه خدا باشم***فرمودند شب و روز قرآن بخوان
عرض کرد میخواهم همیشه دل من روشن باشد***فرمودند مرگ را فراموش نکن
عرض کرد میخواهم همیشه در رحمت حق باشم***فرمودند با خلق خدا نیکی کن
عرض کرد میخواهم از دشمن به من آفتی نرسد*** فرمودند همیشه توکل به خدا کن
عرض کرد میخواهم در چشم مردم خوار نباشم***فرمودند پرهیزگار باش
عرض کرد میخواهم عمر من طولانی باشد***فرمودند صله رحم کن
عرض کرد میخواهم روزی من وسیع گردد***فرمودند همیشه با وضو باش
عرض کرد میخواهم به آتش دوزخ نسوزم***فرمودند چشم و زبان خود را ببند
عرض کرد میخواهم بدانم گناه به چه چیز ریخته میشود***فرمودند تضرع و توبه به حال بیچارگی
عرض کرد میخواهم سنگین ترین مردم باشم***فرمودند از کسی چیزی مخواه
عرض کرد میخواهم پرده عصمتم دریده نشود***فرمودند پرده عصمت کسی را مدر
عرض کرد میخواهم گورم تنگ نباشد***فرمودند مداومت کن به قرائت سوره تبارک
عرض کرد میخواهم مال من بسیار شود***فرمودند مداومت کن به قرائت سوره واقعه در هر شب
عرض کرد میخواهم خدای تعالی را در نماز حاضر یابم***فرمودند در وقت ساختن وضو بسیار دقت کن
عرض کرد میخواهم از خاصان باشم***فرمودند در کارها راستی و درستی پیشه کن...
و صلی الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واحشرنا معهم و اهلک اعدائهم اجمعین...
التماس دعای خیر...
...گنجشک به خدا گفت:لانه کوچکی داشتم که آرامگاه خستگی و سرپناه بی کسی ام بود اما طوفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تو را گرفته بودم؟
خدا گفت :ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند تو از کمین مار پر گشودی!
چه بسیار بلاها از تو به واسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخواستی...
با کسی که خوبیهایت را میپوشاند و عیبهایت را آشکار میکند برادری نکن.
امام علی علیه السلام.غررالحکم.ح9565
شرمگین است، فرات را مىگویم.
آن روز همانطور جارى بود;
در راهى که دشمنان حسینعلیه السلام انتخاب کرده بودند.
فرات نمىخواست اینگونه جارى باشد.
اما راه سعادت را بر او بسته بودند;
راهى که به کوچههاى پر عطش شهادت ختم مىشد.
فرات جارى بود;
اما نه به سوى آنهایى که خود مىخواست.
فرات مىرفت;
اما نه به آنجایى که خود آرزو مىکرد.
فرات در اندوه خویش غوطهور بود که مردى را سوار بر اسب و مشک بر دوش دید.
مردى که ساقى تشنه لبهاى کربلا بود.
خروشى وجود فرات را فرا گرفت و عشق ساقى، رود را سرشار از مهر کرد. عباس دست بر آب برد.
دل فرات مثل سیر و سرکه مىجوشید.
انگار اقیانوسى قسمتى از وجودش را ارزانى فرات مىکرد.
به او گفت: « تو دریایى که از دیار نور مىآیى و من رودى کوچکم در برابر بزرگىات.»
عباس مشتى از آب را برداشت;
اما آنسو چشمهایى در انتظار بودند.
از همه مهمتر مشک بود.
کاسه دست عباس شکست و آب بر فرات جارى شد.
او مشک را از ایثار پر کرد تا به سوى تشنهلبان روانه شود;
اما...
السلام علیک یا فاطمة الزهرا...
الهی بشکند دست مغیره میان کوچه ها بی مادرم کرد...